فیلم ترسناک It که براساس کتاب استیون کینگ ساخته شده یکی از ترسناک ترین فیلم های امسال است. اما نه به آن شکلی که انتظار داشتیم! همراه نقد زومجی باشید.
کینگ موفق می شود هفت شخصیت اصلی داستانش را طوری پردازش کند که بعضی وقت ها احساس می کنم آنها را بهتر از هرکس دیگری در زندگی ام می شناسم. داستانی درباره ی دوستی صاف و ساده ی دوران کودکی، جسارت و شجاعت بچگی و آشنا شدن با دنیای عجیب و غیرقابل فهم بزرگسالی که راهی برای فرار از آن وجود ندارد. داستانی درباره ی دور هم جمع شدن در بیابان ها و علفزارهای بیرون از شهر برای آب بازی کردن و همکاری برای درست کردن سد گِلی. داستانی درباره ی جادو و آتش کودکی. درباره ی بچه هایی که حرکت ابرها در آسمان را به شکل دیگری می بینند. درباره ی بچه هایی که مثل گردبادهای تابستانی در وسط صحرا هستند. مثل شهاب سنگ های شعله ور. مثل دعوای گنجشک ها بر سر یک تکه نان. درباره ی بچه هایی که بعد از آزاد شدن از مدرسه، کیفشان را گوشه ی خانه می اندازند، یک خوراکی از یخچال برمی دارند، روی دوچرخه می پرند و تا شب با دوستانشان خوش می گذرانند. اما چه کنیم که سروکله ی چیزی به اسم بزرگ سالی از راه می رسد و همچون سطل آبی عمل می کند که این آتش را خاموش کرده و فقط یک صدای هیسِ کش دار از آن باقی می گذارد. وقتی که آن جسارت و جوانی و سرزندگی، جای خودش را به ترس و روتین و محافظه کاری می دهد. مثل این می ماند که یک شهربازی را بکوبند و جای آن یک ساختمان اداری علم کنند. به همین دلیل <<آن>> به هیچ وجه یک رمان معمولی نیست. دسته بندی این کتاب به عنوان یک داستان <<ترسناک>>، مثل این می ماند که بگوییم <<۲۰۰۱: یک ادیسه ی فضایی>> داستانی درباره ی سفر به ماه است!
بنابراین برای تماشای اقتباس اندی موشیتی از روی این کتاب دل توی دلم نبود. از یک طرف هیجان زده بودم و از طرف دیگر دلشوره داشتم. هیجان زده بودم چون نمایش های فیلم خبر از اقتباس وفادار و قابل توجه ای می دادند و دلشوره از اینکه ترجمه ی احساس و پیچیدگی این کتاب به سینما آن قدر حساس است که تاکنون اقتباس به دردبخوری از آن نداشته ایم. خبر بد این است که این فیلم با تبدیل شدن به اقتباسِ قابل قبولی از کتاب کیلومترها فاصله دارد. طبیعتا از قبل خودم را آماده کرده بودم که این فیلم قرار نیست به اقتباس دقیق و کاملی از کتاب تبدیل شود، اما هیچ وقت فکر نمی کردم چیزی که خواهم دید قرار است این قدر از احساس و ماهیت اصلی کتاب دور باشد. هر داستانی از دو بخش تشکیل شده است. یک سری عناصر دیداری و یک سری عناصری که فقط حضورشان را حس می کنیم. یک سری کاراکتر و اسم و مکان و اتفاق که حاوی وزن و معنا و عمق هستند. مثلا استنلی کوبریک در اقتباس <<درخشش>> (The Shining) فقط مکانی به اسم هتل اورلوک را به فیلمش نمی آورد، بلکه تمام تاریخ و معنایی را که پشت این هتل است و احساس مورمورکننده ای را که از خود ساتع می کند هم به سینما منتقل می کند. حالا فکر کنید کوبریک این موضوع را نادیده می گرفت و فقط در حد اینکه کاراکترها در هتلی به اسم اورلوک حضور دارند بسنده می کرد. این طوری <<درخشش>> مهم ترین شخصیتش را که هتل باشد از دست می داد و نام اورلوک در حد یک ایستر اِگ که کتاب خوان ها آن را تشخیص می دهند سقوط می کرد. اولین و بزرگ ترین مشکلِ <<آن>> این است که چیزی بیشتر از اقتباس سینمایی عناصر دیداری و واضحات کتاب نیست. انگار نویسنده صفحه ی ویکیپدیای کتاب را باز کرده و خلاصه ی داستان آن را روخوانی کرده است و بعد تصمیم گرفته تا براساس یک سری واضحات، داستانی را سر هم بندی کند. یک مشت بچه داریم، شهری با تاریخ اتفاقات عجیب و مرگبار داریم، یک شبکه ی فاضلاب داریم، چندتا اسم خیابان داریم، یک دلقک داریم که این بچه ها را می ترساند و یک چیزی درباره ی دوستی و همبستگی هم این وسط هی تکرار می شود. طبیعتا می توان تصویر کرد که در این نوع اقتباس، راهی برای فهمیدن ریتم و اتمسفر داستان و جنس ترس و وحشتش هم وجود ندارد. بنابراین نویسنده و کارگردان جای آن را با هر چیزی که خودشان صلاح می دانند پر کرده اند.
درباره این سایت